ترسو

خواستم بنویسم  قلم لرزیدو دست ترسید

اهسته سوار شو بر اسب غم مگذار اندوهت شود پدید 

باشد که اشکهایت را کسی در جهان ندید

خواستم بنویسم قلم لرزید و دست ترسید

بلبل شیدای من بغضش ترکید

اب خاک را بر گل کشید

خواستم بنویسم قلم لرزیدو دست ترسید

مادرم اهی کشیدو سینه اش بدرید

خواستم بنویسم  نتوانستم

اخر کودکی بود که چشم براهم می گریید

خواستم بنویسم ابلیس برویم خندید قلم لرزید دست ترسید

خواستم بنویسم اما نوشته را نمی توان دید

اگر دست نباشد که نمیتوان خزید

خواستم بنویسم اما عزیزم داشت میگریید.

 

[ بیست و چهارم 2 1394 ] [ 22:50 ] [ abbasan ]
talkhy.tebyan.net ادرس وبلاگ

دل نوشته ها




در شعر تلخ
در كل اينترنت
الهم عجل لولیک الفرج
X