ترسو

خواستم بنویسم  قلم لرزیدو دست ترسید

اهسته سوار شو بر اسب غم مگذار اندوهت شود پدید 

باشد که اشکهایت را کسی در جهان ندید

خواستم بنویسم قلم لرزید و دست ترسید

بلبل شیدای من بغضش ترکید

اب خاک را بر گل کشید

خواستم بنویسم قلم لرزیدو دست ترسید

مادرم اهی کشیدو سینه اش بدرید

خواستم بنویسم  نتوانستم

اخر کودکی بود که چشم براهم می گریید

خواستم بنویسم ابلیس برویم خندید قلم لرزید دست ترسید

خواستم بنویسم اما نوشته را نمی توان دید

اگر دست نباشد که نمیتوان خزید

خواستم بنویسم اما عزیزم داشت میگریید.

 

[ بیست و چهارم 2 1394 ] [ 22:50 ] [ abbasan ]
talkhy.tebyan.net ادرس وبلاگ

فاصله ها

 

فاصله ها،

کرده عرصه را تنگ برای دل ما

از چه جا مانده ایم ما از قافله ها

ثانیه ها،

هریکی قد یه دنیا

زدلتنگی همدم ما زاویه ها

همین شبها،

دلم سخت گرفته از عزلتها

به کیف ما نمی اید جوابی از کمیتها

دوستیها،

همه شمع هستی وما پروانه ی نیستیها

حق ما نیست پرسیدن کسی را از کیستیها

[ بیست و چهارم 2 1394 ] [ 22:13 ] [ abbasan ]
talkhy.tebyan.net ادرس وبلاگ

دل نوشته ها




در شعر تلخ
در كل اينترنت
الهم عجل لولیک الفرج
X